شانس آوردن، خطر از بیخ گوش کسی گذشتن

روی دادن، اتفاق افتادن، بوجود آمدن

اتفاقی چیزی را یافتن، برخوردن به، بروز دادن، تاثیر گذاشتن، به نظر آمدن

اهل ... بودن، نشات گرفتن از، ریشه گرفتن از، آمدن از

به هوش آمدن، به حال آمدن، بالغ شدن بر، رسیدن به، برابر شدن با

به پایان رسیدن، متوقف شدن، به آخر رسیدن، تمام شدن

به واقعیت پیوستن، درست از آب درآمدن، جامه عمل پوشیدن

از زیر کار در رفتن، بهانه تراشی، از زیر کار شانه خالی کردن 

روی کسی حساب کردن، به کسی اعتماد کردن

به جای کسی کاری را انجام دادن، هوای کسی را داشتن، موقتا جای کسی را پر کردن 

جامع بودن، گسترده بودن، حاوی مطالب زیادی بودن

لاپوشانی کردن، کتمان کردن، پنهان کردن، ماست مالی کردن 

صرفه جویی کردن، پس انداز کردن، اقتصادی عمل کردن

کاهش دادن، کم کردن، زدن از

بریدن، قطع کردن، کوتاه کردن

بریدن، جدا کردن، قطع کردن

برای کاری ساخته شدن، استعداد کاری را داشتن

خلاصه کردن، کوتاه کردن، حرف کسی را قطع کردن 

کشف کردن، فهمیدن، سنجیدن

دریافتن، پی بردن